نمی دانم چرا هر روز صبح باید با کت شلوار مردانه به سرکارم بروم
آخه به کی باید بگم که من زن هستم نه مرد
ترنس بودن چه درد سرهایی که نداره
همه به لباس من گیر می دن
خب من نمی توانم مدل خوب مردانه انتخاب کنم
دلم می خواهد با مانتو آبی کاربنی برم سر کلاس درسم
موهامو از پشت ببندم و یه مقنعه پفی بلند بزارم سرم
یه شلوار جین آبی بپوشم
و با یه کتانی سفید
خدا کند
یک اتفاق خوب بیفتد
وسط زندگی مان
آری همین جا
وسط بی حوصلگی های روزانه مان، نگرانی های شبانه
وسط زخم های دلمان
آنجا که زندگی را هیچ وقت زندگی نکردیم
یک اتفاق خوب بیفتد
انقدر خوب که
خاطرات سالها جنگیدن و خواستن و نرسیدن
از یادمان برود
آنگونه که یک اتفاق خوب همین الان، همین ساعت
همین حالا از پشت کوه های صبرمان طلوع کند
طلوعی که غروبش
غروب همه ی غصه هایمان باشد
برای همیشه.
دوست دارم دختری سنگین و رنگین باشم و رنگینی ام
باید اونقدری باشه که وقتی رد میشم، همه گلگلیای از جاشون کنده شن
و همه نانازها و جون ها جیغ و هورا بکشنتا عمر داره
رنگ موهاماینجا نفس کشیدن چقدر سخت شده است
شب می خوابیم و به صبح امیدی نیست...
اینجا درد، تیتر اول روزنامه هاست و غم، موضوع اخبار و رسانه ها
و چقدر زمین آرزوی مرگ ما را در سر دارد و زمان بی رحم شده است. "اعتماد" الماس نادری شده در افسانه ها
به آهن و آجر اعتماد می کنیم به
دل ِآتش میزنیم، جانِ آتش نشان هایمان را می گیرد
به ریل و واگن ها اعتماد می کنیم مسافران را به مقصد نمی رساند
به زمین اعتماد می کنیم، زندگی را بر سرمان آوار می کند