روزگاری عجیبی برخی آدما دارند...
هنگامیکه بزرگ میشن تازه میفهمن که کی و کجا هستند .....
ترنس ، زندان تن !!!!
تمام عمر تلاش برای آزادی دارن ....
و این تصوری که ترنس روبروی آینه از خود دارد .....
با هر شمع تولدش آرزو می کرد
"لطفا، لطفا، لطفا اجازه بدهید بیدار شوم همانند یک دختر"
مادر مکساین گفت.
مکساین می گوید
"من انتخاب دیگری نداشتم که از درون کی هستم. من یک دخترم و این بخشی از وجود من است که هرگز نمی توانم تغییر بدهم."
و در دوازده 12 سالگی مکساین به آرزویش رسید. او می گوید:
"بعنوان یک دختر خیلی خوشحالم و احساس خیلی راحتی دارم، بخاطر اینکه اینکه اکنون می توانم خودم باشم"
شبهای قدر هست
دلمم خیلی گرفته
دلم میخاد دل به دریا بزنم ....
مانتو بپوشم ، مقنعه سرم کنم و چادرم و بردارم برم مسجد ...
برم مسجد برای خودمو همه ترنس های دختر و پسر دعا کنم
براشون آرزوی خوشبختی ، صبر و آزادای از زندان تن کنم
فقط ترنس ها میدونن من چی میگم
زندگی عجیبی ما ترنس ها داریم ...
عمر میگذره، ترنس بزرگ میشه، اما فکرش همچنان در همون نوجوانی میمونه
چون از دوره نوجوانی بچه میره دنبال تیپ و قیافه و بخود رسیدن ...
اونجاست که دچار مشکلات روحی روانی میشه
کفش و لباسی که دوس داری را نمیتونی بپوشی ...
دوستات چیزی دیگه ای می گن و خیلی چیز های دیگه .....
با موهای براق سیاه و سفید و صورت کشیده، Kairah پانزده ساله مانند یک ستاره بزرگ معروف به نظر می رسد
او گفت: برخی از معلمانم حتی مرا تشخیص ندادند. احساسم واقعا عجیب و متفاوت بود هنگامیکه من در آینه نگاه می کردم شخص که می دیدم برای من یک غریبه بود. زمانی که من به عنوان یک جوان هشت ساله بودم خودم را در دامن و لباس دخترانه تصور می کردم اما اکنون که در آینه نگاه می کنم خودم را می بینم.